بر درد تو دل از آن نهادم

شاعر : عطار

کان درد براي جان نهادمبر درد تو دل از آن نهادم
با درد تو در ميان نهادماز مال جهانم نيم جان بود
بس گنج که رايگان نهادماز در سرشک و گوهر اشک
در بوته‌ي امتحان نهادمهر روز هزار بار خود را
مهر غم تو بر آن نهادماز بوته چو پا برون گرفتم
از دست تو در جهان نهادمآن سر که ببند کس نيايد
بنياد جنون چنان نهادمشوريده به شهر در فتادم
در جنب نه آسمان نهادمکز يک دم خويش هفت دوزخ
سر بر سر آستان نهادمبس شب که در اشتياق رويت
در پيش سگانت خوان نهادمبس روز که دل کباب کردم
با مغز در استخوان نهادمسوداي تو سر چو بر نمي‌تافت
هر تير که در کمان نهادمچه سود که بي تو بر من آمد
زان غمزه‌ي دلستان نهادمصد ساله ذخيره‌ي ملامت
زان لعل شکرفشان نهادمصد لقمه‌ي زهر در دهانم
بندي است که بر دهان نهادمهر فکر که از لب تو کردم
از مهر تو بر زبان نهادمعطار به جان رسيده را مهر